اقالیم
اقالیم

اقالیم

دلنوشته

هو

من و تو و باران

قطرات باران

بر شیشه ماشین

مرا

که در پناه گرمای

بخاری آن

نشسته ام

در خود فرو می برد

احساس امنیت

آه

چه واژه ای که

دست نیافتنی است  

پوشش قطرات باران

بر شیشه ماشین

گرمای داخل

با ضرباهنگ قطرات بر سقف

لذت را دو چندان می کند

ولی

چاره ای از صدای سمج

برف پاک کن نیست

آنگاه که

هر لحظه

بین من

و

لایه نازکی از آب

که بر شیشه نقش بسته

فاصله می اندازد

و

مجبورم می کند

بیرون را ببینم

و دیده شوم

و من

در مقصد

تو را

به انتظار می نشینم

آنگاه

که زیر باران

و هوای سرد

قدم زنان

منتظر نگاه گرم تو

می مانم

چه بسیار

از کنارم می گذرند

رنگارنگ

چاق و لاغر

پیر و جوان

سفید و سبزه

موزون و ناهمگون!

با

رایحه تند و ملایم

و من

بی تفاوت

تو را

در انتظارم

عزیزکم

اعتراف می کنم

چندان هم بی تفاوت نبودم!

آنها را نگاه کردم

اندامها را کاویدم

چهره ها را

در

پشت شبکیه چشمم

منعکس کردم

اما

فقط و فقط

دنبال شباهتی بودم

که مرا

اندکی تسکین دهد

کدام طرّه مو

کدام چشم و ابرو

کدام لب و دهان

کدام قد و اندام

و کدام حرکت خرامان

به تو

شبیه تر است؟

تا مرا

در ابر خیال

به تو

وصل کند

عزیزم

دلم گرفت

از

همه نامرادیها

بی وفائیها

حسادت ها

حقارت ها

وه

چه تفکر محدودی

چه اشکهای بچه گانه ای

و چه ...

بگذرم

شاید

روزی خیالم

به واقعیت پیوست

یا

معشوقهای خیالی

واقعی شدند

آن

جادوگر کلمات!

سالها قبل

سرود

" هر کسی از ظنّ خود شد یار من "

ولی

هیچگاه نسرود

آیا

زمانی

کسی پیدا می شود که:

" از ظنّ من گردد یار من؟! "

دی 95

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد