تنهایی
من که متروک تر از خلوت خوف آور یک دهلیزم
آرزوم است که از پیله ی تنهایی خود بگریزم
سرنوشتی ست غم انگیز که من تا به ابد مجبورم
در قفس با خودم – این دشمن آزادی – خود بستیزم
جان آهم، که به یک پلک به هم بر زدنت می میرم
سقف خوابم، که شب از غصه ی دیر آمدنت می ریزم
گاهی از چشمه ی چشمان به من دوخته ات خالی تر
گاهی از خش خش مغموم ترین فصل خدا لبریزم
تو مگر تاب و توانی شوی ای عشق که شاید روزی
من ویران شده یک بار دگر از دل خود برخیزم
کورس احمدی