اقالیم
اقالیم

اقالیم

دلنوشته

هو

حاصل جمع

پائیز

برگ ریزان

با درختان خزان

بر شهر سایه افکنده

نگاه می کنم

به آسمان  

دریغ از باران

در سرمای کم و بیش

و قطراتی ابتر

در خیابان های شلوغ

چهره ها

نا آشنا

بلکه

عبوس

در سرمای پائیز

گرمای وجود

نایاب است

جمعها

سرد و بی روح

نگاهها

بی تفاوت

بلکه

غضب آلود

دلها

خالی از محبت

کینه ها

سرشار

آه

چقدر جایت خالی است

آنگاه

که نگاه مهربانت

چشمان تشنه مرا

سیراب می کرد

و در پناه

آغوش بی تردید تو

غمها

فراموش می شد

اینک

نه چشمی صاف و زلال

نه قلبی بی ریا

نه دلی بی کینه

نه سخنی صادق

و نه ...

آرزوها

چه زود پژمرده شد

آن مرد آمد

یکه و تنها

تا

شود دلها دریا

چشمها بینا

حرفها بجا

خلق و خو گوارا

اما

افسوس و هزاران افسوس

پائیز رسید

و خزان کرد

شکوفه ها را

هان

ای تنها

زمانه ات گذشت

هجرت کن

بیابانها

دشتها

کوهها

و هر نقطه ای

که باشی تنها

در انتظار توست!

مرور کن

ریاضی را

نظام قدیم تمام شد

الان

جبر است

و ریاضی جدید

ضربها و جمعها

همه

تقسیمند و منها

و تو

بیهوده عددها را

جمع و ضرب می کنی

دیگر

دو در دو

چهار نمی شود

هیچ است و صفر!

آی

خسته دل تنها

جستجو کن زمانه خود را

هرچند

عبث است و محال

اما

در پشت کوهها

آنجا

که نور خورشید می تابد

و درخشش برفها

افسون کند

چشمها را

شاید

در تلألؤ نور

و سفیدی برف

و سروهای

راست قامت

که با تواضع

سر خود را پائین آورده اند

تا به صورت رهگذران

بوسه زنند

حاصل جمع خود را

پیدا کردی!

دی ماه 95

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد